سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خرافات اهل سنت

خرافات اهل سنت

آقای إبن حبّان که از استوانه‌های علمی أهل سنت است، روایتی را با سند نقل می‌کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: إذا کان یوم القیامة نادی مناد من تحت العرش ألا هاتوا أصحاب محمد، فیؤتی بأبی بکر الصدیق و عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان و علی بن أبی طالب، قال: فیقال لأبی بکر: قف علی باب الجنة، فأدخل من شئت برحمة الله و ادرأ من شئت بعلم الله و یقال لعمر: قف علی المیزان، فثقل من شئت برحمة الله و خفض من شئت بعلم الله و یعطی عثمان من الشجرة التی غرسها الله فی الجنة و یقال له: ذد الناس عن الحوض ... . وقتی روز قیامت شد، منادی از زیر عرش ندا می‌کند: بروید أصحاب محمد را بیاورد. أبو بکر صدیق و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و علی بن أبی طالب آورده می‌شوند. به أبو بکر گفته می‌شود: بر درب بهشت بایست و هر کس را دوست داری وارد بهشت کن و هر کس را دوست نداری وارد آتش جهنم کن ... . کتاب المجروحین لإبن حبان، ج 1، ص 145 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج 44، ص 191 ـ میزان الإعتدال للذهبی، ج 1، ص 40 ـ لسان المیزان لإبن حجر العسقلانی، ج 1، ص 71 

  

  روایت دوم: آقای إبن عساکر روایتی را نقل می‌کند در رابطه با شرح حال یکی از بزرگان أهل سنت به نام حبیب و می‌گوید: جاء رجل إلی حبیب من أهل خراسان یرید مکة، فقال: یا شیخ! أشتر لی دارا و دفع إلیه مالا و خرج إلی مکة، فأخذ حبیب المال فتصدق بها، فقدم علیه الرجل فقال: یا أبا عبد الله! إذهب بی إلی الدار التی إشتریتها فأرنیها، فقال له حبیب: إنک لا تراها الیوم و لکن إذا مت فستراها، فقال الخراسانی: أکتب إلی عهدتها حتی أذهب بها معی إلی خراسان، فکتب له حبیب: «بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اشتری حبیب من ربه قصرا فی الجنة طوله کذا و کذا و ارتفاعه کذا و کذا فی الجنة»، ثم ختم الکتاب و دفعه إلیه ... . شخصی که قصد سفر به مکه را داشت، نزد حبیب آمد و پولی را به او داد تا برای او خانه‌ای بخرد و سپس آن شخص به مکه رفت. حبیب هم آن پول را گرفت و صدقه داد. وقتی آن شخص از مکه برگشت، به حبیب گفت: آنه خانه‌ای را که برایم خریده‌ای نشانم بده. حبیب گفت: تو آن خانه را امروز نمی‌بینی و وقتی از دنیا رفتی، آن را خواهی دید (یعنی با صدقه دادن، خانه‌ای در بهشت برایت خریده‌ام). آن شخص گفت: برایم سند بنویس تا با آن به شهرم برگردم. حبیب هم برای او سند نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. این قصری است در بهشت که حبیب از خدایش خریده است به طول و ارتفاع چنین و چنان»، ...تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج 12، ص 53 و 54 ببینید! این آقایان خانه‌های بهشتی را هم تقسیم کرده‌اند و بزرگان‌شان خانه‌های بهشتی می‌فروشند.


روایت سوم:آقای إبن جوزی که از شخصیت‌های برجسته شماست، در کتاب مناقب احمد بن حنبل، صفحه 190می‌گوید:

یک نفر از دریای هند آمد به بغداد و خدمت جناب احمد بن حنبل آمد و یک پیام خیلی ویژه‌ای داشت برای ایشان. احمد بن حنبل گفت: پیامت چیست؟ گفت: ما در دریای هند بودیم و برای تجارت می‌رفتیم و کشتی ما غرق شد و یک‌دفعه دیدیم که دو نفر سواره در وسط دریا به من گفتند: اگر می‌خواهید شما را نجات بدهیم، یک شرط دارد که از طرف ما به احمد بن حنبل سلام برسانید. گفتم: احمد بن حنبل کیست؟ گفتند: یکی از علماء و رهبران اسلامی در بغداد است. گفتم: شما چه کسی هستید؟ گفتند: من حضرت الیاس هستم و ایشان هم یکی از ملائکه مقرب خداوند است که بر دریای هند موکل است. من هم قول دادم که سلام آنها را به شما برسانم و ما را نجات دادند. الآن هم آمده‌ام سلام حضرت الیاس و آن ملک را به شما برسانم.

اینها هیچ اشکالی ندارد!

 روایت چهارم:جناب آقای آقای ماجیشون که از علماء بزرگ أهل سنت است و از روات صحیح مسلم و سنن أبو داود و صحیح ترمذی و سنن إبن ماجه است و از نظر اعتبار و وثاقت، خیلی جایگاه بالایی دارد، آقای إبن حجر عسقلانی و مزی و إبن خلّکان قضیه‌ای را از او نقل می‌کنند و این قضیه را     به عنوان یک قضیه قطعی آورده‌اند:پسر إبن ماجشون می‌گوید:

عرج بروح أبی الماجشون، فوضعناه علی سریر الغسل و قلنا للناس: نروح به. فدخل غاسل إلیه یغسله فرأی عرقا یتحرک من أسفل قدمه فاقبل علینا، فقال: أری عرقا یتحرک و لا أری أن أعجل علیه. فاعتللنا علی الناس و قلنا: نغدوا لم یتهیأ أمرنا علی ما أردنا فأصبحنا و غدا علیه الغاسل و جاء الناس، فرأی العرق علی حاله، فاعتذرنا إلی الناس بالأمر الذی رأیناه، فمکث ثلاثا علی حاله، ثم إنه نشع بعد ذلک، فاستوی جالسا، فقال: ائتونی بسویق، فأتی به، فشربه، فقلنا له: خبرنا مما رأیت، قال: نعم، إنه عرج بروحی، فصعد بی الملک حتی أتی سماء الدنیا فاستفتح ففتح له، ثم هکذا فی السماوات حتی انتهی إلی السماء السابعة، فقیل له: من معک؟ قال: الماجشون. فقیل له: لم یأن له بقی من عمره کذا و کذا سنة و کذا و کذا شهرا و کذا و کذا یوما و کذا و کذا ساعة، ثم هبط فرأیت النبی صلی الله علیه و سلم و رأیت أبا بکر عن یمینه و عمر عن یساره و رأیت عمر إبن عبد العزیز بین یدیه، فقلت للذی معی: من هذا؟ قال: أو ما تعرفه؟ قلت: إنی أحببت أن أستثبت. قال: هذا عمر بن عبد العزیز: قلت: إنه لقریب المقعد من رسول الله صلی الله علیه و سلم. قال: إنه عمل بالحق فی زمن الجور و إنهما عملا بالحق فی زمن الحق.پدرم ماجشون از دنیا رفته بود و می‌خواستیم غسلش بدهیم که دیدیم رگ‌های پایش حرکت می‌کند. غسل دادن را به تأخیر انداختیم تا رگ‌هایش درست شود. سه شبانه‌روز به همان شکل ماند و رگ‌های پایش حرکت می‌کرد. بعد از سه روز به حالت عادی برگشت و پدرم بلند شد نشست و گفت: شربتی برای من بیاورید. شربتی آوردند و او خورد. به او گفتیم: از چیزهایی که دیدی به ما خبر بده. گفت: مَلَکی آمد و مرا به آسمان هفتم بردند. وقتی به آسمان هفتم رسیدیم، به آن مَلَک گفته شد: او چه کسی است که با خود آورده‌ای؟ گفت: آقای ماجشون. به او گفته شد: هنوز از عمر او چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت مانده است (یعنی اشتباهاً قبض روح شده است) و ما را برگرداندند. هنگام برگشتن، نبی (صلی الله علیه و سلم) را دیدم که أبو بکر در سمت راستش و عمر در سمت چپش و عمر بن عبد العزیز هم جلوی آن حضرت بود. به کسی که با من بود گفتم: کسی که جلوی پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نشسته است، کیست؟ گفت: آیا او را نمی‌شناسی؟ او عمر بن عبد العزیز است که در دوران جور و ستم، به حق عمل کرده است و أبو بکر و عمر در دوران حق، به حق عمل کردند.تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج 11، ص 341، شماره 650 ـ تهذیب الکمال فی أسماء الرجال للمزی، ج 32، ص 338، شماره 7090 ـ تاریخ الإسلام للذهبی، ج 7، ص 506 ـ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان لإبن خلکان، ج 6، ص 376 ـ الوافی بالوفیات للصفدی، ج 28، ص 67جالب این است که آقای إبن حجر عسقلانی وقتی شرح حال آقای ماجشون را می‌نویسد، می‌گوید:

إنما سمی الماجشون لکونه کان یعلم الغناء و یتخذ القیان.آقای ماجشون را ماجشون نامیدند به این دلیل که غنا آموزش می‌داد و سر و کارش با کنیزکان مغنّی و آوازه‌خوان بود.تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج 11، ص 340، شماره 650

این‌که چه ارتباطی است میان آموزش دهنده غنا و رفتن به آسمان هفتم، ما نمی‌دانیم!

روایت پنجم:آقای إبن جوزی در مناقب احمد بن حنبل، صفحه 606، باب 92 نقل می‌کند:عن عبد الله بن أحمد یقول: رأیت أبی فی المنام فقلت: ما فعل الله بک؟ قال: غفر لی. قلت: جاءک منکر و نکیر؟ قال: نعم، قالا لی: من ربک؟ قلت: سبحان الله أما تستحیان منی؟ فقالا لی: یا أبا عبد الله! أعذرنا بهذا أمرنا.پسر آقای احمد بن حنبل می‌گوید: وقتی پدرم از دنیا رفت، او را در خواب دیدم و گفتم: بعد از مردن، خداوند با تو چه کرد؟ گفت: مرا بخشید. گفتم: آیا نکیر و منکر نیامدند؟ گفت: بله، آمدند و به من گفتند: خدایت کیست؟ گفتم: سبحان الله! آیا شما دو نفر از من خجالت نمی‌کشید و حیا نمی‌کنید (که درباره خدا از من سؤال می‌کنید)؟ نکیر و منکر به من گفتند: از تو عذرخواهی می‌کنیم، خداوند به ما دستور داده بود که از تو سؤال کنیم.یعنی در حقیقت به خداوند اعتراض می‌کند!


روایت ششم:جناب شعرانی در کتاب المیزان، جلد 1، صفحه 46 می‌گوید:لما مات شیخنا شیخ الاسلام الشیخ ناصر الدین اللقانی رآه بعض الصالحین فی المنام، فقال له: ما فعل الله بک؟ فقال: لما أجلسنی الملکان فی القبر لیسألانی، أتاهم الإمام مالک فقال: مثل هذا یحتاج إلی سؤال فی إیمانه بالله و رسوله؟ تنحیا عنه! فتنحیا عنی.وقتی شیخ الإسلام ناصر الدین لقانی از دنیا رفت، بعضی از صالحین او را در خواب دیدند و به او گفتند: خدا با تو چه کرد؟ کتاب: وقتی نکیر و منکر آمدند و مرا نشاندند تا سؤال قبر کنند؟ امام مالک آمد و گفت: آیا از این‌چنین شخصی درباره ایمان به خدا و رسولش سؤال می‌کنید؟ از او دور شوید! آن دو هم از من دور شدند.


» نظر